روز خاکسپاری بود... نشسته بودم به تماشای رفتوآمدها...چشمانم از شدت گریه میسوخت و حس میکردم دیگر اشکی برای ریختن ندارم... پسرم با نوههای عموها و عمهها بازی میکرد...همهچیز و همهکس سر جای خودش بود الا بابا...دختر عمه کنارم نشست، سعی کرد حرفی بزند که مبادا بغضی اشک نشده باقی مانده باشد؛ تا سبک و آرام شوم! گفت "یاد دایی بخیر! همیشه توی جمع، میرفتی سمت دایی، با ذوق نگاهت میکرد، سربه سرت میذاشت و از جیبش لیمو یا بادامی بهت میداد و با خنده برمیگشتی پیش بقیه".... به جای اشک فکر میکردم که کاش ذوق کردنهایش ادامه داشته باشه...
استاد میم تماس میگیرد...تسلیت میگوید..از اوضاع و روند کارها میپرسد و میگوید "به تکامل برزخی پدرت کمک کن...با درس خوندن به ساختن و تکامل روحی پدرت کمک کن..."*... آبی میشود بر آتش حسرت و دلتنگی و غم...انگار میشود هنوز برای بابا کاری انجام بدهم..انگار میتوانم کاری کنم که دوباره ذوق کند...خداحافظی میکنیم...دوباره یک دل سیر گریه میکنم..بیصدا و کنج خلوتی.... تلقین که خوانده میشود با بابا عهد میبندم که کم نیارم...همان که خودش خواست و همیشه میخواست... گفنه بود "فردا صبح برات سیم سیار میکشم تا بالای تخت حیاط، مطالعه میکنی چشمات اذیت نشن"..خوابید و صبح، بدون او شروع شد....
حواشی:
* بر طبق مبانی جناب صدرا، علم، روح اخروی ما رو میسازه و عمل، بدن اخرویمون رو... اگر کسی قابلیت داشته باشه در زمان حیاتش (مثلاً مانع درس خواندن شما نشده باشد) بعد از مرگش درس خوندن شما و به نیت اون شخص، میتونه باعث تکامل روح برزخی ایشون بشه..همونطور که قرآن خوندن و نذر کردن و خیرات دادن به نیت متوفی، باعث تکامل بدن برزخی اون شخص میشه....
1. سید عزیزمون رو که از دست دادیم و غمی با غم دیگری تازهتر و جگرسوزتر شد، حضرت آقا در دیداری، از بُعد دیگهای به قضیه علم نگاه کردند و تاکید بر خیزش علمی داشتند... و اون رو یک نوع جهاد معرفی کردند...
2. هنوز شیرازم و بین روستای پدری و شیراز، در رفتوآمد...شاید با این شیراز جدید و سخت و غمانگیز به صلح برسم...
العلم سلطان من وجده صالَ به و من لم یجده صیل علیه...