پیشترها زیاد مینوشتم. زیاد هم پاک و حذف میکرذم؛ به دلایلی که به نظرم موجه بودند. اما این روزها فهمیدهام، باید از کلماتم دفاع میکردم. کلمات باید میماندند و من مسئولیتشان را بر عهده میگرفتم. حالا بعد از حدود شش سال آمدهام که دوباره بنویسم و تمامقد ازشان دفاع کنم.
قبلترها دختری اینجا مینوشت... از بلاگفا تا بیان...از 91 تا 97...از آرزوهای کوچک و بزرگ، از دغدغههای حقیر و بزرگ...اینجا، زنی در نزدیکیهای چهلسالگی مینویسد. زنی که مادر و همسرست و این سالها، انگار دوباره زاده شده...گویی که از صحرای بیآبوعلف خوان ذوم رستم گذشته، از آتش سیاووش، از دلِ وحشت زندان سکندر. و حالا پنهانی، -زخمها -که گویی هیچوقت تمامی ندارند- را مرهم میگذارد و از افکار فیلترشده ذهنش مینویسد.
خیلی خیلی خیلی خوش برگشتید:)