بازتابِ نفسِ صبحدمان

بعد از چهلم برگشتم خونه.

با کتاب شرح فصوص بابا که بالا، گوشه سمت چپ صفحه اول به رسم همیشگی اش نوشته :"هوالعلیم؛ اسفند 78" و بعد مهر اسمش را زده که بعدها در دعوای دختر و پدری، من نتوانم ادعای مالکیت داشته باشم! این کار را با همه کتاب‌هایش می‌کرد و می‌خندید و می‌گفت، "جرأت داری بگو مال منه"!

و قرآنی که حاج آقای اسلامی سال 32 به بابا بزرگ هدیه کرده و بعداً به بابا رسیده و حالا به من... با حاشیه نویسی صفحه آخر که پر از شعرهای بابابزرگ و تاریخ تولد عموها، و ما و پسر من ست.... و اینقدر جملات و کلمات رودرواسی‌دار! دارد که چند روز فکر کردم که چی بنویسم که آیندگان قضاوتم نکنند!

و  یک نامه‌ی بابا به من...

روزها طول کشید تا خودم را برسانم پشت میزم... حالا، آدمی اینجا می‌نویسد که شباهتی با آدم دو ماه پیش ندارد...

 

حواشی:

1. دوماهنامه‌ی "مدام" برای کسانی که همنشینی با داستان همشهری داشتند، یادآور همان روزهای شیرین‌ست....شماره دوم مدام، روایت رامبد خانلری به اسم "سفر آخرت"، خواندنی ست.. از آن روایت‌هایی که آدم دلش می‌خواهد خودش بنویسد! 

2. می‌گفت: "مامان! بعد از فوت بابا جون، قراره یه مامان ناراحت داشته باشم"؟!

3. پسرک 4 ساله من رفته یه جا کلیدی که تصویر شخصیت هم‌نام خودش هست رو خریده و می‌گه "هروقت بهش نگاه می‌کنم احساس گرما می‌کنم"...

 

خانم الفــ
ml>