بازتابِ نفسِ صبحدمان

قصه از جایی شروع شد که پسرها بابانوئل را شناختند. گفتیم دیر بجنبیم باید درخت کریسمس هم درست کنیم و به نظر ما نه تنها اصلاً لزومی نداشت بلکه راه برای سبک زندگی‌ای که هیچ ربطی به فرهنگ ایرانی-اسلامی ما ندارد هم باز خواهد شد.

دست به‌کار شدیم و از سال 97، عمو نوروز ساختیم. داستانش را برای بچه‌ها خواندیم؛ برادر همسرم لباس سنتی‌پوش و با ریش سفیدی که با پنبه! برایش درست می‌کنیم، با کلاه، طوری که تا امروز شناسایی نشده! هدیه‌ پسرها را می‌آورد. امسال گفتیم عمو نوروز بعد از شب‌های قدر می‌آید. پرسیدند عمو نوروز روزه هم میگیرد؟ مراسم شب‌های قدر هم می‌رود؟ گفتیم عمو نوروز کارهایی می‌کند که حال دل خودش و بقیه بهتر شود؛ مثل هدیه دادن، مثل گریه برای امام علی و مثل دعا در شب‌های قدر، مثل روزه گرفتن که روحش را قوی کند و جسمش را سالم نگه دارد...

 

پسرها امسال کتاب داستان زندگی مولا علی علیه‌السلام و شکلات را از عمو نوروزی هدیه گرفتند که دیدند کنارمان چای نخورد چون مثل ما روزه بود. :)

 

خانم الفــ
ml>