بازتابِ نفسِ صبحدمان

پارسال، همین روزها بود؛ شیرازِ عجیب و دلگیر. هنوز مامان می‌گه؛ "من نمی‌دونم تو چطوری توی اون دو هفته، توی اون خونه دلگیر تنها دووم آوردی!"... همین روزها بود که بابا بیمارستان بود. و من و پسرم توی خونه ویلایی بابا اینا، تنها بودیم تا آخر شب که برادرم بیاد خونه یا شب‌هایی که شیفت بود و نمی‌تونست بیاد... حال و هوای عجیب و سختی بود. با خودم فکر می‌کردم "اگه بابا بره چی؟"... دنیای بدون بابا، جای عجیب و ناشناخته‌ای برام بود... ولی بالاخره شد، چیزی که حتی فکرش هم ترسناک بود... رنج عمیقی تجربه کردم..رنج جدیدی وسط بحران‌های زندگی خودم... هیچ‌کس نوع رابطه من و بابا رو نمی‌فهمید و نمی‌فهمه؛ حتی مامان.

 

تا چند وقت پیش حس می‌کردم از مجرای وجود بابا، فیضی می‌رسید که الان نیست. قشنگ محروم شدن از نوعِ بودن بابا رو حس می‌کردم و این، خیلی آزارم می‌داد... اما این روزها حس جدیدی دارم. انگار بابا، جاری و ساریه! نوع بودنش هنوز هم هست. بابا همیشه دلش می‌خواست بچه‌هاش قبل از اذان صبح بیدار باشن، بین‌الطلوعین رو از دست ندن. شرایط رو فراهم می‌کرد، خودش عمل می‌کرد و من... در خواب ناز بودم و به سختی نماز صبح رو بیدار می‌شدم... این روزها، کمتر سحری هست که بیدار نباشم... دقیقاً حضورش رو حس می‌کنم (توصیفش خیلی سخته)، انگار بابا برچسب خودش رو زده باشه روی سحرها... وقت نماز ظهر هم همین حس رو دارم...با اینکه بابا هیچ‌وقت نتونست بیاد خونه‌ی من، اما انگار سال‌ها همین‌جا سحرها نماز خونده، قرآن خونده...

 

خواستم بگم، پدرها و مادرها، اگر خیری رو برای بچه‌هاتون خواستید ولی نشد، ناامید نشید؛ هیچ‌وقت... حتی بعد از نبودنتون توی این دنیا، دعاتون در حقشون بالاخره مستجاب می‌شه... هیچی بی‌جواب نمی‌مونه...خدایی داریم که حتی خواسته‌های قلبی و صادقانه‌مون رو می‌بینه و می‌شنوه و به ثمر می‌رسونه...

 

حالا فکر کنید اماممون چقدر نگران ماست....

 

حاشیه:

شیرازِ اون روزها، از من آدم دیگه‌ای ساخت... آدمی که خیلی دوستش دارم... تک‌تک اون روزها و ثانیه‌هاش رو یادمه...حرف اون روز استادم، روزهای بیمارستان بابا، تنهایی عجیبِ اون خونه!، روزهای فوت بابا و حتی گریه‌ها و عزاداری‌هایی که به‌خاطر پسرم نکردم...حس می‌کردم بعد از روزهای پرتلاطم زندگی خودم، فوت بابا ضریه نهایی بود و ممکنه دووم نیارم... ولی دردی بود که بعدش آدم جدیدی متولد شد و من الان، که یک سال می‌گذره از اون روزها دارم با خود جدیدم مواجه می‌شم....

خانم الفــ

نظرات  (۱۸)

خدا رحمتشون کنه. ان‌شاءالله که همنشین حضرت رسول باشن🌸

 

+ می‌دونم ربطی نداره، ولی من هنوز یاد اون سیرابی با نخود می‌افتم که پسرتون خواسته بود خنده‌م می‌گیره. چقدر این بچه باحاله :)

پاسخ:
ممنونم. ان شالله همه مومنین و مومنات در جوار حضرت حق متنعم باشند...

:)) اصلا نوع غذاهای این بچه شبیه مردهایی با سبیل پت و پهن دهه پنجاهه. سیرابی، کله پاچه، جگر، کباب که حتما ریحون و پیاز داشته باشه :))  و اصلا حتی از بوی فست فود هم خوشش نمیاد. البته پیتزا گاهی میخوره ولی بیشتر قیافه پیتزا رو دوست داره و اصلا غذا نمیدونه . فکر کن اشپزخونه ما همیشه از این بوها میده :)) و پسری 5 ساله رو میبینید که نشسته پیاز گاز میزنه و آبگوشت تلیت میکنه :))

احسنت! این بچه یه مرد واقعی می‌شه :)

پاسخ:
:)  ممنون بابت نور امیدی که تابوندی
۲۱ شهریور ۰۴ ، ۱۶:۲۲ سارا سماواتی منفرد

حق با شماست دعای پدر و مادر در زندگی بچه هاشون هم بعد آنها ساری و جاری هست 🤲🤲♥️♥️♥️

پاسخ:
ان شالله دعای بهترین‌ها در حق شما و عزیزانتون مستجاب بشه.

سلام و رحمت

خدا درجات پدر رو متعالی کنه و فیض حضورشون در زندگی شما رو جاری‌تر

 

فرمول تربیت ذائقه غذایی پسرتون رو به ما یاد بدید لطفا🥹

فامیل ما اینطوریه که دخترها مشتاق کله‌پاچه و آبگوشت دورهمی

بعد پسرها یک گوشه سفره مشغول فست‌فود

وارونگی داریم قشنگ! 

پاسخ:
سلام و نور
ممنونم.

:) خدا حفظ کنه عزیزانتون رو. به جز مواردی که شما بهتر از بنده می‌دونید، مثل سبک غذایی ویژه که والدین باید داشته باشند تا ذائقه شکل بگیره؛ یکی از مهمترین مواردی که به صورت تجربی بهش رسیدم اینه که، هرچقدر بچه ها بدن و سلامت روح و جسمشون براشون مهمتر باشه و خودشون رو دوست داشته باشن، خیلی محتمله که مراقب سلامت غذاشون باشن. 
مثلا ممکنه ما گاهی سوسیس و کالباس بخوریم ولی پسرم چون میدونخوبراش مفید نیست و مثلا رستم‌نمی خورده محاله لب بزنه. چون میگه دوست دارم قوی باشم... به نظرم خیلی از مسائل غیرمستقیم به عزت نفس و دریافتی که بچه ها از خودشون دارن مربوط میشه.
۲۲ شهریور ۰۴ ، ۱۰:۵۴ صحبتِ جانانه

پدر اثر خاصی روی دخترش داره

بخواد و نخواد

بدونه و ندونه

مثبت یا منفی

کاش همه پدرها متوجه نقش بزرگ خودشون باشند

 

پاسخ:
دقیقا...
بله نقش پررنگی دارند ولی در کنار اینها یادمون باشه هیچ نقش استقلالی ندارن. واسطه اند به اذن الهی. حالا اگر نخوان درست این نقش رو ایفا کنند و خدا سعادت رو برای فرزندی بخواد، واسطه های بهتری برای جبران میفرسته.
۲۳ شهریور ۰۴ ، ۰۳:۲۷ پلڪــــ شیشـہ اے

فقط اینکه بغضی شدم. حسم نگفتنیه. 🫂💖خدا همه پدر مادرها رو حفظ کنه و همه عزیزان دلی که سفر کرده اند رو غرق رحمت خودش کنه. 

چه قدر خوب که الان به این مرحله رسیدید. از غمم برای شما کم شد. ♥

 

 

دقیقا نظر خانم مهتاب. اومدم براتون نظر بنویسم از بس ذوقش رو کردم، متاسفانه کاری پیش اومد یادم رفت. روحیه ی بچه طیب بزرگ شده، طیبات رو دوست داره. 😅 غذاهای قدیم یه طیبات خاصی بودن. اصلا اصالت به همون مشت کوبیدن رو پیاز و گاز زدنشه😎🌹

 

پاسخ:
رفیق خوش‌قلب و مهربونم🥺

ان شالله دلت شاد شاد باشه همیشه به یاد الهی. فدای مهربونیت.

:))
 کاش همینطوری بمونه. 
دقیقا پیاز :))  خاطره ها دارم از این پیاز:))
۲۴ شهریور ۰۴ ، ۱۴:۰۶ *•.ســــائِلُ الزَّهـرا.•*

رابطه پدر دختری یه چیز دیگه ست

خدا پدربزرگوارتون رو رحمت کنه وروحشون شاد انشالله

 

درسته. بعضی از تاریخ‌ها و اتفاقات تو زندگی ما مثل نقطه عطف عمل می‌کنن و ما رو به سمت نسخه‌ی جدیدی از خودمون سوق می‌دن. این تغییرات، هرچند گاهی سخت و دردناک، اما می‌تونن سرچشمه‌ی رشد و قوی‌تر شدن باشن

 

برقرار باشید:)

پاسخ:
ان شالله هوشیار باشیم در این نقطه عطف‌ها..
زنده باشید :)
۰۳ مهر ۰۴ ، ۰۵:۳۸ مهتاب ‌‌

واقعا چرا پسر خود را با بردن به پارک خوشحال نمی‌کنید خانم الف؟ :)) 

این کتاب از همهٔ کتاب‌های دوبوار و کامو مفیدتره حقیقتا. با اطلاع عرض می‌کنم :دی

پاسخ:
مهتاب :))
اصلا مگه چاره ی دیگه ای هم داشتم؟ :))
۰۳ مهر ۰۴ ، ۱۸:۵۹ مهتاب ‌‌

قدرت مذاکرهٔ این بچه از ظریف و گروهش بیش‌تره :)

پاسخ:
:)) 
نظر خیلی نامحبوب ۹ :)
۰۵ مهر ۰۴ ، ۱۴:۰۹ مهتاب ‌‌

اعتراف می‌کنم با این جمله‌های «این هیچ‌کس کیه مامان؟ اصلا وجود داره؟ یا فقط توی ذهن خودته؟...» دلم بچه خواست. حقیقتا ارزش سختی‌هاش رو داره🙌

پاسخ:
به نظر من هم خیلی ارزشش رو داره. حتی اگر شرایط روحیش رو داشتم به بیشتر از سه تا فکر میکردم. چون به قدری معاشرت با بچه ها انسان‌سازه که چاره ای نداری جز اینکه متفاوت و بهتر بشی... حالا فکر کن چند تا بچه با خصوصیات روحی و جسمی مختلف باشن...
بهترین مربی و متربی هستن همزمان...
بر داشتنش و دل نبستن بهش و تربیتش و به اندازه بودن کنارشون باید صبر کرد، آدم بهتری شد ... 
ان شالله به صلاح الهی، بهترین زمان، هرچند تا که صلاح و خیر توش باشه، نصیبت.❤️
۰۵ مهر ۰۴ ، ۱۴:۳۵ مهتاب ‌‌

اگر علاقه به بچه‌دار شدن بودن روی یک نردبون باشه و بسته به میزان علاقه روی پله‌های بالاتری قرار بگیریم، من تو اعماق چاهی هستم که نزدیک پایهٔ نردبون حفر شده. بعضی اتفاقات مثل همین من رو میارن رو سطح زمین ولی معمولا خیلی زود دوباره به اعماق همون چاه برمی‌گردم :)

 

ممنون از دعای خیرتون❤️

پاسخ:
ان شالله خیره. 
من جزو ادمهایی بودم که کاملا علی‌السویه بودم نسبت به بچه داشتن... بعضی ها به قول روانشناسان، از اول دیمیتر هستن. الهه ی دیمیتر خیلی توشون پررنگ و غالبه و از اول انگار مادرن. یه کلیپ بود توی مجازی که یه دختر بچه دمپاییهاشو گذاشته بود کنارش و روسون رو پوشونده بود و خوابونده بودشون. این بچه یه دیمیتر فعاله...فوق العاده حس مادری توش قویه...
خب من اینطوری نبودم اصلا و نیستم! اما مقداری که هستم بعد از به دنیا اومدن سورنا بوده. 
گاهی باید مادر شد و بعد اون  دیمیتر درون رو فعال کرد. توی هر برهه‌ای نیاز داریم که خصوصیتی رو توی خودمون رشد بدیم. بعضی ذاتا دارن و به قول شما روی اون پله بالاتر باشن و بعضی باید پرورشش بدن‌‌‌‌..
من و شما باید کهن الگوی مادری رو در خودمون پرورش بدیم:) این اتفاق برای من بعد تولد سورنا پیش اومد

امیدوار شدم که دعاهام 

به سنگ نخوره 

و چه دعاهایی و در حق چه کسایی

از پیچیدگی رابطه تون با بابا بیشتر بنویسین

پاسخ:
دلیل فلسفی و عرفانی و تجربه ای دارم در این مورد.‌‌الحمدلله...

چشم. ان شالله مینویسم...
۱۵ مهر ۰۴ ، ۱۸:۲۲ مهتاب ‌‌

مربوط به مطلب خرید رنگ انگشتی تو کانال:

 

وای، خانم الف عزیزم، شما خیلی مامان ناز و گوگولی‌ای هستید😍 خدا حفظتون کنه برای خانواده و برای نی‌نی به‌خصوص☺️

پاسخ:
احتمالا باید چله یا ستار العیوب بردارم☺️ حسن ظن و بزرگواری شماست رفیقم.

زنده باشی. ان شالله شما و عزیزانتون عاقبت بخیر باشید❤️🌹

سلام و درود

روح پدر گرامیتون غرق رحمت الهی. یاد استاد عزیزم افتادم که شاید اغراق نکرده باشم اگه بگم بیش تر از پدربزرگ هایم دوستشون داشتم. با بنده طوری رفتار می کردند که انگار مثل پسر نداشتشون بودم. نصیحت هاشون. پشتیبانی کردن هاشون. وقتی از دنیا رفتند یک احساس وصف ناشدنی داشتم. انگار که حضور داشتند هنوز هم ...

پاسخ:
سلام و نور
ممنونم. روح استادتون متعالی ان شالله
بله. اساتید حوب واقعا حق پدری به گردن ما دارن. پدر معنوی ما هستن...
۱۶ مهر ۰۴ ، ۱۸:۴۴ مهتاب ‌‌

خانم الف عزیزم، بعضی از مطالب کانال و شاید حتی بگم همه‌شون، کاملا قابلیت دارن این‌جا هم منتشر بشن. شک ندارم دلیل موجهی برای این تفکیک دارید، ولی اگر احیانا جای بازبینی داشت، این موضوع رو در نظر بگیرید لطفا. مخصوصا که این‌جا می‌تونیم از نظرهای تکمیلی بقیه و پاسخ‌های تکمیلی‌تر شما هم استفاده کنیم.

پاسخ:
سلام مهتاب جانم
کاملا درست میفرمایید خواهرم. به‌خصوص وقتی دوستان زحمت میکشن و اینجا درمورد مطالب نظر میذارن، بابت اذیت شدنشون ناراحت میشم.
واقعیتش اینه که مطالب طوری هستن که بحث برانگیزند و متاسفانه اصلا آمادگی روحی برای بحث و تایپ ندارم. هرچند میدونم خیلی برای خودم مفید و لازمه. برای همین مینویسم فقط و مطالعه و تحقیق بیشتر رو میذارم به عهده مخاطب و همینطور خودم.
ولی حق با شماست و از هم‌صحبتی با دوستان فرهیخته خیلی خوشحال میشم اما انگار بحث در این فضا خسته‌م کرده، البته بخشیش هم مربوط به آشفتگی ذهنمه.
ولی چشم سعی میکنم کار درست تر رو انجام بدم. 
۱۶ مهر ۰۴ ، ۱۹:۴۲ مهتاب ‌‌

نه نه. منظورم این نبود که اذیت بشید. هرطور که خودتون راحتید. کار درست‌تر اگر امکان و فرصتش نباشه و آزاردهنده بشه، اون خاصیت درست‌تر بودنش رو از دست می‌ده.

 

+ من به نوبهٔ خودم هیچ مشکلی ندارم مطلب رو اون‌جا بخونم و این‌جا نظر بذارم. سختی‌ای برام نداره در واقع.

پاسخ:
متوجه ملاحظات و بزرگواریت هستم 😊اما این موضوع رو دوست عزیز دیگه ای هم فرموده بودند. ان شالله کمی شرایطم بهتر بشه حتما همین کار رو میکنم.
ممنون از پیگیری و پیشنهاد و بودنت😊🌹🥰❤️
۲۲ مهر ۰۴ ، ۰۰:۰۹ اقای ‌ میم

خدا رحمتشون کنه، تسلیت میگم

پاسخ:
ممنونم

سلام

چقدر خوبه که توی کانال نوشتید رفتید سراغ کارهای تیک نخورده...

خیلی از آدما به جای اینکه درگیر کارهای تیک نخورده شون باشن، درگیر نتیجه های تیک نخورده میشن....

این دو حالت، دو مسیر کاملا متفاوته...

کاش خدا در انجام کارهامون به ما توفیق نیت بدن

کاش وجه نفسمون به سمت نور باشه در انجام کارهامون...

 

خدا می‌دونه چقدر نیازمندشیم...

 

پاسخ:
سلام و نور
چه نکته ی خوبی فرمودید... 
ورای تمام مباحث فلسفی و عقلی، یه جایی از زندگیم دیدم دارم انرژی زیاد روی نقطه ی اشتباهی وارد میکنم. برای همین به جای نتیجه، متمرکز مسیر و لحظه ها و تکلیف ها شدم...

ان‌شالله...ان‌شالله
یه جایی توی زندگی میفهمی چقدر ضرر کردی وقتی کاری رو برای غیر خدا انجام دادی...چقدر نتیجه‌ش ناقص و پر از عیبه، چقدر دلشکستگی و ناراحتی میاره‌‌‌.
ان شالله همقنطور باشه که میفرمایید. ان شالله

خیلی نیاز داریم...خیلی..‌

ممنون بابت توجه و تذکر به‌جا.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ml>