یک نوار کاست از اواسط دهه پنجاه به دستم رسیده که یک آدم خوشذوق -کسی تا امروز مسئولیت این مهم را به عهده نگرفته!- در یکی از جمعهای خانوادگیمان پر کرده. چندین بار گوش دادم. صدای مادربزرگ مرحومم را که در کرونا از دست دادیم، شناختم؛ آن هم از خندههای خیلی خاصش. توی شلوغپلوغی مهمانی خطاب به جمع میگوید "یادش بخیر! قدیما خیلی بهتر بود" {صدای خنده}... و یکی که نمیشناسمش ولی مادرم میگوید احتمالاً مادرشوهر خاله مادرم ست میگوید "ها بخدا! دیگه نمیشه اینجو موند" و گذر زمان نشان داد که چقدر به حرفی که زده پایبند بوده...
با خودم فکر میکرذم، انسان در هر زمان و عصری که زندگی کند، باز به یاد قدیمها! حسرت میخورد...همیشه توی حرفش یک "قدیم"هایی هست... داشتم با این واژه "قدیم" توی ذهنم ور میرفتم که صدای پسرک سه سالهم را که شببخیر گفته بود که بخوابد شنیدم؛ با نگاهی رو به پایین و لبی ورچیده و گردنی کج (ژست خاصش برای خواستن محالات!). گفت "مامان! کاش الان اون موقعی بود که شب نشده بود و داشتم بازی میکرذم. نمیشه الان اون ساعت باشه؟!"
خیلی جالب و قابلتأمل بود. 👌🌱