ساختمون ما، همه جمع کردن و رفتن خارج تهران. من فعلاً همچین تصمیمی ندارم. یعنی زیاد با روحیاتم نمیسازه که خونهم رو و شهر محل سکونتم رو بخاطر ترس ترک کنم. کلاً سوار شدن روی موج ترس رو بلد نیستم.
سعی کردم آرامش داشته باشم، و ایمان قلبی به قدرت نظامی ایرانم و کمک و امداد الهی به جبهه حق. فکر میکنم موفق بودم چون پسرک ساعتی رو داشت توی کوچه بازی میکرد؛ صدام کرد و گفت "مامان! صدای انفجار و جیغ اومد! بیام تو یا میتونم بازی کنم؟" :))
فعلاً تصمیم ندارم اینجا رو ترک کنم. با اینکه این شبها توی این ساختمون من و پسرم هستیم فقط. شما فکر میکنید احتیاط اینجا لازمه؟ یعنی باید برای حفظ جونمون بریم؟ به نظراتتون نیاز دارم. ممنونم.
من جای شما نیستم، شرایط مشابه ندارم، مادر نیستم، احساسات و نگرانیهاتون رو حقیقتا درک نمیکنم و بهش معترفم؛ صرفا بهرعنوان شخص بیرونی از روی تئوریها میگم به نظرم ترک شهر تصویر ترس و وحشت ایرانیها رو نشون میده به دنیا.
باز هرطور خودتون میدونید