بازتابِ نفسِ صبحدمان

پسر استاد دوید سمت پدرش، تا مادرش می‌خواست شربت آماده کنه، شربتی که خودش درست کرده بود رو داد دست استاد و با چشمان سیاهش زل زد به باباش. استاد نصف لیوان شربت رو خورد و گفت "آخیش.. مصطفی بابا، خیلی خوشمزه بود"... مصطفی خندید و رفت دنبال بازیش... استاد رو کردند به من و با بغض و اشک فرمودند "خیلی ترش بود... همیشه یا آبلیموش زیاده، یا شکرش، یا آبش خیلی گرمه.. من که کریم نیستم! ولی با کمال میل می‌پذیرم و مصطفی خوشحال میشه و میره... ما هم ناقصیم...کارهامون نصفه‌ونیمه‌ست...ولی با کریمان سروکار داریم... یعنی مولامون نمی‌پذیره از ما؟"... گریه کردیم... قلبمون گرم شد...

 

 

حواشی:

1.شهدایی که قراره فردا تشییع بشن، جگرگوشه‌های این امت‌اند و پرورش‌یافته روضه‌ و مکتب حضرت اباعبدالله علیه‌السلام....خدایا با سیدالشهدا محشورشان کن و ما را با آن‌ها...

2. دیدار با استاد عزیزم شبیه به لیوان آبی خنک بود در برهوت و گرمای صحرایی خشک... الحمدلله رب‌العالمین... جان تازه‌ای گرفتم و به نیابت از تک‌تک شما دوستان عزیزم فردا ان‌شالله برای تشییع می‌رم تا عهدی نو کنیم و برگردیم سر کار و درس و مقاومتمون...

خانم الفــ

نظرات  (۹)

۰۷ تیر ۰۴ ، ۱۲:۰۶ مهتاب ‌‌

خداقوت♥️

پاسخ:
خدا عزت🌹❤️
۰۷ تیر ۰۴ ، ۱۵:۵۰ صحبتِ جانانه

درباره وضعیت حساس کنونی چیزی نگفتند استادتپن؟

🙂

پاسخ:
😊😊
توی کانال بله دارن شبهات جنگ و سوالات رو پاسخ میدن.
آدرسش رو دادم توی ایتا 😊
۰۸ تیر ۰۴ ، ۰۱:۲۱ صحبتِ جانانه

بله بله

از ایتا متوجع شدم

رقتم‌کانالشون یکی دوتا پاسخ رو گوش دادم

معنویت پاسخ هاشون بالاست 

و اینکه راه ارتباطی ندارند

پاسخ:
بله‌ دارند. خدمت شما
@hashem_foroozesh
در "بله"
۰۸ تیر ۰۴ ، ۰۱:۳۸ اقای ‌ میم

حدس زدم حاج آقا فروزش باشند

پاسخ:
خدا حفظشون کنه.‌‌.. توی شرایط سخت همیشه وجودشون آرامش‌بخش و راه‌گشاست...
۰۹ تیر ۰۴ ، ۰۴:۳۱ پلڪــــ شیشـہ اے

❤️

پاسخ:
❤️🌹

سختی زندگی به همین حسینی بودن هست...

گاه تلاش می کنی اما بیهوده است

التماس دعا

پاسخ:
هیچ تلاشی بیهوده نیست... اصلا بیهودگی به معنای هیچ بودن،وجود نداره..هر ثانیه تلاشهای ما یا در جهت به فعلیت رسوندن جهت انسانی ماست یا جهت حیوانیمون... پس قطعا هر حرکت و کار و تلاشی پر از نتیجه و ثمره.
حاجت روا باشید ان شالله

سلام و درود؛

جمله بالا جامانده از ابتدای متن قبل است.

پاسخ:
سلام و نور

سلام بانو جان، خوبید؟

چند روز پیش ذکر خیرتون بود، یهو یادم اومدید و داشتم به یار از شما می‌گفتم. ولی اسم وبلاگتون یادم نمیومد. خیلی دلتنگ‌تون بودم و دلتنگ همه دوستان قدیمی بیان.‌

منم چند روز پیش برگشتم به وبلاگ و نوشتن، اما متاسفانه شماره تماسم رو تو وبلاگ تغییر دادم و نمی‌دونستم سیستم پیامک بیان قطعه، خلاصه اینطور شد که وبلاگم از دسترس خارج شد و دیگه شاید هیچوقت نتونم واردش بشم.

تو کانال ایتاتون عضو شدم، چرا اونجا راهی واسه ارتباط و صحبت نذاشتید؟ :)

پاسخ:
سلاااام رفیق قدیمی و عزیز.
چقدر خوشحال شدم اسمتو توی وبلاگ دیگه ای دیدم.. یه گوشه قلبم روشن شد اصلا :)
الان این وبلاگی که دنبال کردم رو دیگه نمیتونید توش بنویسید؟

آره ایرادش همینه :) توی ایتا بهتون پیام میدم:)

راستی منم به ناچار تو ایتا شروع به نوشتن کردم.

اگه قابل دونستید اینجام:

ardiye @

پاسخ:
چقدر خوب. ممنونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ml>