بازتابِ نفسِ صبحدمان

۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

ساختمون ما، همه جمع کردن و رفتن خارج تهران. من فعلاً همچین تصمیمی ندارم. یعنی زیاد با روحیاتم نمی‌سازه که خونه‌م رو و شهر محل سکونتم رو بخاطر ترس ترک کنم. کلاً سوار شدن روی موج ترس رو بلد نیستم.

سعی کردم آرامش داشته باشم، و ایمان قلبی به قدرت نظامی ایرانم و کمک و امداد الهی به جبهه حق. فکر می‌کنم موفق بودم چون پسرک ساعتی رو داشت توی کوچه بازی می‌کرد؛ صدام کرد و گفت "مامان! صدای انفجار و جیغ اومد! بیام تو یا می‌تونم بازی کنم؟" :))

 

فعلاً تصمیم ندارم اینجا رو ترک کنم. با اینکه این شب‌ها توی این ساختمون من و پسرم هستیم فقط. شما فکر می‌کنید احتیاط اینجا لازمه؟ یعنی باید برای حفظ جونمون بریم؟ به نظراتتون نیاز دارم. ممنونم.

خانم الفــ

هوالعلیم

ظرف‌ها رو قبل از ساعت ده شب می‌شورم، خونه رو مرتب می‌کنم، پسرک رو مطمئن‌ترین جای خونه می‌خوابونم، و می‌شینم به انتظار! توی این مدت به بمبی فکر می‌کنم که سه سال پیش خورد وسط زندگیم و دو روز پیش ترکید! 

صبح‌ها برای زندگیم تصمیمات سخت و تلخ می‌گیرم و شب‌ها موقع لرزش پنجره‌ها و همراه با بوی دود به ایرانم و مردم شریفش و سرداران و فرماندهان شجاعش و دانشمندان ارزشمندش فکر می‌کنم... کمی می‌خوابم و صبح، مادری هستم در آستانه تجربیاتی تلخ و وضعیتی عجیب، ولی پرانرژی که آشپزی می‌کنه، فوتبال بازی می‌کنه و فکر می‌کنه گاهی مردن چقدر از شجاعانه زندگی کردن راحتتره...

 

حواشی:

1.الحمدلله که توی این برهه از زمان و تاریخیم... خدایا! مرگ شقی‌ترین موجودات عالم رو به دست ما قرار بده و عاقبت ما رو ختم به شهادت کن...

2. چه روزهایی دیدیم...

خانم الفــ
ml>