بازتابِ نفسِ صبحدمان

ماگی که دوستش داشتم از دستش افتاد و شکست؛ با اینکه خیلی تذکر داده بودم که مراقب باشد. وقتی شکست، ترسید، گفت ببخشید. بغلش کردم و گفتم "تو خیلی برام بیشتر از اون ماگ ارزش داری. فدای سرت".. آرام شد، جارو را آورد و با کمک هم شکسته‌ها را تا سطل آشغال مشایعت کردیم!

پرسید "چرا شکست؟" گفتم ، چون شکستنی بود....

 

حاشیه؛

تسلیم! یقین دارم تمام شئوناتی که برای خودم ساخته بودم و تمام وهم‌هایی که ساخته بودم، شکستنی بودند و "تو" به قول خانم آرین، زدی زیر سفره‌ای که همه شکستنی‌های من توش بود، همه را شکستی...همه را... عزیزترین دارایی‌م را... حالا، لطفاً بغلم کن و بگو که همه شکستنی بودند، بگذار از دهان خودت بشنوم...لطفاً بگو که دوستم داری و برایت مهم هستم..من هم قول می‌دهم با تمام خرده‌شیشه‌ها خداحافظی کنم، و خودم را برایت لوس کنم و بگویم" قبول! حالا خودت برایم از نو بساز...خودِ خودت"...

 

 

خانم الفــ

نظرات  (۵)

۲۹ بهمن ۰۲ ، ۰۶:۴۱ پلڪــــ شیشـہ اے

دلم رفت ...❤️

پاسخ:
پلک جان...🥺

🥺🥺🥺🥺

پاسخ:
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم....

🥲
۳۰ بهمن ۰۲ ، ۰۰:۵۷ پلڪــــ شیشـہ اے

آخ بیت تون در جواب دوستمون😭

پاسخ:
🥺💔
۲۷ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۵۰ صحبتِ جانانه

فرزند..

 

خدا حفظش کنه 

 

پاسخ:
ممنونم.

خدا حفظ کنه عزیزانتون رو

سلام. خدا آقای علی صفایی رو رحمت کنه...

یاد این پست خیلی قدیمی خودم افتادم:

 

https://bineshaan.blog.ir/post/9

 

دلم برای نوشته هاتون تنگ شده بود

پاسخ:
سلام و نور آشنای قدیمی :)

عه چقدر شبیه بود :)

خدا رحمت کنه ایشون رو. 
این متن رو که مینوشتم صحبتهای خانم آرین توی ذهنم بود....

بزرگوارید. ممنونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ml>