بازتابِ نفسِ صبحدمان

۶ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

شلوغیم. چهار خانواده‌ایم. صدا به صدا نمی‌رسد. پسرک بین مهمان‌ها می‌چرخد و گاهی عمه‌اش را صدا می‌زند. عمه به آرامی و مهربانی دعوتش می‌کند به صبر تا حرفش را تمام کند بعد نوبت صحبت‌های پسرک شود... 

به پسرم نگاه می‌کنم تا واکنشش را ببینم و اگر شرایط بود کمکش کنم... آرام می‌آید سمتم، می‌نشینم تا هم‌قدش شوم... آرام می‌گوید "مامان! من نمی‌تونم صبر کنم،باید الان حرفمو به عمه بزنم"... کمکش می‌کنم، می‌رویم سمت عمه، وساطت می‌کنم و مشکل حل می‌شود...

 

 

حدّ صبر همین‌ست... حدّ صبر، نگه‌داشتن نفس از شکوا به غیر خداست نه شکوا به حضرت حق... یعقوب نبی فرمود: "انما اشکوا بثی و حزنی الی الله"...3

 

ایرادی ندارد وقتی خسته‌ای، ناراحتی، کم آوردی، درد دلت را به خدا بگویی.. چیزی که نامطلوب‌ست، شکایت را پیش دیگران بردن است...

 

حواشی:

1. شاید اگر پسرم داد و بیداد راه می‌انداخت، جمع، شلوغ‌تر می‌شد و آدم‌ها کم‌طاقت‌تر و بی‌حوصله‌تر... توی جمع، گشت و مادرش را محرم دانست و به راحتی مشکلش حل شد...

 

2. البته رفتاری متعالی‌تر هم داریم...

 

3. جناب ابن عربی، فصوص، فص ایوبی.

خانم الفــ

حوالی سال 96 پرونده ژنتیکش را بررسی می‌کردم. از اقوام دور بودند و از سبک زندگی و هر جزئیاتی که لازم بود باخبر بودم. در کنار تمام بررسی‌های ژنتیک علت عقب‌ماندگی ذهنی، کار را سپردیم به کاردرمانی‌ها و گفتاردرمانی‌ها... چند سالی بود ندیده بودمش تا مراسم بابا.

 

پسر جوان 25،26ساله‌ایست الان با مغز یک کودک 4 ساله... تا دیدمش اسمش را صدا کردم و حالش را پرسیدم. سرش را پایین انداخت و کلمات نامفهومی گفت... احوال مادرش را پرسیدم که گفت "بچه‌هایی که از خدا می‌خواستم به‌جای محمدم که سالم باشند الان کارشناس بیهوشی هستند"... باز پرسیدم "حال خودتون چطوره؟" گفت" محمدم را دیدید؟ چقدر تربیت شده! یادتونه نگران بودم چطور یادش بدم حد و مرز با آدم‌ها رو؟" زل زدم توی چشماش... پرسیدم " خودت چی؟" لبخند همیشگیش را زد و گفت"من؟ خودم رو خیلی وقته یادم رفته"... ولی با ذوق از مریم و علی و محمدش گفت... گفتم "دارم میرم حسینیه، میاید؟" گفت"من؟ ... مریمش را صدا کرد و گفت "بیا مامان هرجا الف رفت تو هم برو. ماشین نبر دیگه. با الف برو و بیا"... توی حسینیه از مریم حال مادرش را پرسیدم، گفت " من که خیلی درگیرم. ولی خوبه دیگه. نیست؟" و شروع کرد یک دور اتفاقاتی که برای بابا افتاده بود را از دید کارشناسانه خودش مرور کرد...

 

 

به محمد فکر می‌کنم...به تربیت پذیر بودنش... آدم چقدر موجود عجیبیست... یا رب! ما هم تربیت‌پذیریم...

به مادر محمد فکر می‌کنم که چقدر غرق در بچه ها شده..اصلا خودی برایش نمانده... روح آدم چقدر می‌تواند متمرکز مطلبی شود و فانی در دیگری...

 

حاشیه:

آخرین مطلب ایتا رو دیدید؟ دنیا و این زندگی زمینی و دنیایی همینقدر ارزشمند و با فضیلته...همه چیزی که از خودمون میسازیم توی همین 60،70 سال زندگی، تا ابد همراهمونه... شاید برای همینه که زمین اینقدر فضیلت داره... با این نگاه، چی ارزش تمرکز و توجه ما رو داره؟ چی ارزش اینو داره که ما رو درگیر خودش کنه؟ تا کجا؟ چقدر؟.... نفهمیدم چقدر پای این مطلب گریه کردم...

خانم الفــ

سال‌ها نیمه شعبان و روز عید را سعی کردم متفاوت و مفید بگذرانم.‌ از روزهای نوجوانی و ابتدای جوانی، که فکر می‌کردم باید حتما توی مراسمات شرکت کنم و پذیرایی کنم تا دوران لیسانس که خیلی شجاعت به خرج می‌دادم! و بین اساتید ادبیات و خانواده‌هایشان و آدم‌هایی که دکتر و مهندس بودند گلویی صاف کنم و با جسارت بگویم "قطعه‌ای که می‌زنم برای نیمه شعبانه" و فکر کنم خدا الان دوستم داره یا نه! تا روزه‌های روز عید و عیدی دادن و مهمانی گرفتن...

 

هنوز هم منکر این کارها نیستم و به‌خصوص روزه را توصیه می‌کنم اما یک روز شجاعانه با خودم فکر کردم که شاید بتوانم قدم تازه‌تری بردارم. سهم خودم را باید بزرگتر بردارم...و رسیدم به معرفت امام. معرفت انسان کامل. معرفت نفس و عیقاً باور دارم که برای ظهور، نیاز داریم به هم‌افقی با امام. به اینکه انسان کامل را بشناسیم و بشناسانیم...

 

سهم امشب من، شب‌زنده‌داریِ علمی ست... تا صبح مطالعه می‌کنم و این بین، گاهی که از شدت شوق مطلبی بی‌تاب می‌شوم، اگر توفیق داشته باشم، نمازی به شکرانه...

 

حواشی:

1.امام و انسان کامل آنقدر غریب ست که هنوز هم عصمتش را فقط در عالم ماده معنا می‌کنیم با اینکه امام از عالم مثال و عقل هم عصمت دارد! و بالاتر... ولی آنقدر امام را نمی‌شناسیم که حتی روی منبرها می‌گویند "عصمت از گناه و اشتباه".....

 

2. سهم بچه‌ها از عید عزیز هم، مهمان و کیکِ فرداست...

 

3. یک روز رگ گردنم ورم کرده بود از عصبانیت و داشتم پشت سر هم به اهالی سقیفه بدوبیراه فلسفی! می‌گفتم که استاد فرمود: "صبر کن! تو الان داری با امام زمانت چیکار می‌کنی؟!" و من سکوت کردم...سکوت و سکوت و گریه.   هیچ...

 

4. عید عزیز مبارک و تسلیت! مبارک به دلیل این نعمت و ذخیره دوست‌داشتنی خدای مهربان و تسلیت بابت اینکه منِ شیعه به‌دردنخور مانع ظهورم! عیدتون مبارک رفقا :)

خانم الفــ

 گفتم "رفیق من! موهات کی اینقدر سفید شد؟"

 

18 سال عاشقی کردیم... چقدر سخت عاشقی کردیم! چقدر سختتر عاشق ماندیم! چقدر فداکاری کردیم، چقدر گذشت کردیم...چقدر بحث کردیم تا زیر یک سقف با هم مچ شدیم! چه مشکلات عجیبی پشت سر گذاشتیم... تو را نمی‌دانم! اما هنوز هم باور و ایمان قلبی دارم که تو بهترین و رفیق‌ترین شوهر دنیا برای منی...

 

می‌نویسم تا یادم باشد این کلمات را وقتی نوشتم که توی بدترین! رابطه ممکن با توام! که از هم دور شدیم، که دل هم را شکستیم ولی هنوز محرمانه‌ترین حرف‌ها را به‌هم می‌زنیم، هنوز رفاقت می‌کنیم برای هم... هنوز به هم کمک می‌کنیم که بندگی کنیم...

 

18 سال‌ست که همیشه چیزی توی کیفت برای خوشحال کردنم داری. و هنوز جمله معروف "چشمات رو ببند، دستتو بیار جلو" را هر روز می‌گویی. مثل همین دیروز که با ناراحتی خداحافظی کردیم و وقتی آمدی، شکلات محبوبم را گذاشتی کف دستم... 

 

18 سال رفاقت کردیم... و چقدر سخت بود رفیق ماندن... هنوز ازت دلخورم.. ولی هنوز عاشقانه دوستت دارم... سال‌ها بار این رابطه روی دوش تو بود و امروز با قلبی شکسته! عاشقانه کنارت ایستادم تا به مقصد برسیم... 

 

می‌دانم خسته‌ای..خیلی خسته... ولی آماده‌ام تا روی دوشم همراهیت کنم! اگر با پای خودت نمی‌توانی ، من، پایِ تو... 

 

 

حاشیه:

رفاقت، به نظرم گاهی بالاتر از رابطه همسرانه‌ست.... رفاقت (یا هرچیزی که اسمش رو بذارید) باعث می‌شه دوتا آدم‌ در دل تضادها و کثرت‌ها به توحید و وحدت برسن... همون دلیلی که خداوند براش بستر خانواده رو فراهم کرده... خیلی از منیت‌ها در دل همین رفاقت متعادل می‌شه... در دل رفاقت باعث میشه که هیچکدوم از دیگری نخواد که در برابرش تواضع کنه و ذلیل باشه، بلکه به هم کمک میکنن که در مقابل حق و وجود باری تعالی سرشون پایین باشه و تواضع داشته باشن و حرف حق وسط باشه، نه حرف من و تو! ولی انگار این رفاقت، در سایه امتحانات سخت به‌دست میاد... خیلی سخت...

راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست/ آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست....  در متن زندگی مدام به فنا شدن و هیچ شدن در برابر حضرت حق می‌رسید.. در دل صحنه‌ها و کشمکش‌ها و دل شکستن‌ها و تعدیل عواطف و احساسات....

 

صحنه عجیبیه صحنه زندگی مشترک...

بعد از 18 سال، عاشقی کردن، و داشتن یک فرزند مشترک و در حال عبور از بحران هایی عجیب، هنوز توصیه می‌کنم به عشق ورزیدن و رفاقت و با هم بندگی کردن و خود رو به دردسر عاشقی انداختن!!

خانم الفــ

عادت‌ها خیلی عجیبند. تا روز آخر به آدم چسبیده‌اند...1

 

روز آخری که بابا بود، مثل همیشه قهوه‌اش را شیرینِ شیرین خورد... زیرنویس شبکه خبر را خواند... سیگاری به رسم همه سیگارهایِ بعد از شنیدن و خواندن خبرها، روشن کرد... نماز مغربش را قبل از شام خواند، شام خورد و برای صبحانه فردا، که نخورد، برنامه ریخت... مسبّحات قرآن را خواند... به عادت همیشگیش گفت که فردا فکری برای روشنایی حیاط می‌کند و خوابید...

 

لباس تنش مثل همیشه تمیز تمیز بود. توی جیب پیراهنش فندک همیشگیش بود که برای "سحر" ی که دیگر توان برخاستن نداشت، در حالیکه به تبعیت از حضرت رسول به آسمان نگاه می‌کند و آیه شریفه " ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف..." را می‌خواند، سیگاری روشن کند...روی دستی خوابیده بود که همیشه عادت داشت.. تختش را هم رو به قبله گذاشته بود تا مثل همیشه و با چند ادله روایی و تجربی و زیستی که داشت، رو به قبله خوابیده باشد...

 

عادات مهمند... دوست دارم آخرین روز زندگی را با جزئیات و عادات درست و به‌قاعده‌ای تمام کنم...

 

حواشی:

1. حتی از این هم مهمتر... بر اساس مبانی جناب صدرا، این عادات، تا عالم مثال هم میان. مثلاً اونجا سردوراهی‌ای هستی (اختیار!) و می‌خوای انتخاب کنی مثلاً بری به قصرت یا بری پیش امامت که جایی با جماعتی گعده گرفتند... اگر اینجا مثلاً بعد از نماز نشسته باشی و بی‌عجله ذکر گفته باشی، دومی رو انتخاب می‌کنی ولی اگر در حد رفع تکلیف خونده باشی و سریع رفته باشی دنبال کار و زندگیت، اولی رو...

 

2. درباره اینکه در عوالم دیگه هم اختیار داریم یا نه و چه اختیاری داریم، باید به بحث‌های معاد و تکامل برزخی مراجعه کنید... ولی خلاصه‌ش اینه که بله داریم... انسان تا صقع ربوبی اختیار داره!

خانم الفــ

با بارگزاری عکس و صوت، توی بیان مشکل دارم. کانالی توی ایتا دست‌وپا کردم برای روزمره‌ها، کتاب‌ها، بعضی چالش‌ها و .... و ثبت روزهایی که به غایت سختند و می‌خوام بعدها به خودم یادآوری کنم که چطور مدیریت کردم و پیش رفتم...

دوست داشتید همراهم باشید؛   rochak@

خانم الفــ
ml>